رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

 

 

فهیمه مستفشار

بست قامت، سکوت و نیت و او... رفت بالا دو دست و دل با او... جای حمد او قصیده سرود... در رکوع اش گذشت شعر فروغ... بر لبش جای ربنا میگفت: من میشناسم بوی موهاتو... من مسخِ آن جو گندمی بودم..وقت وداع گفتم: من انتخاب چندمی بودم؟ 

شعر از : فهیمه مستفشار/ زمستان ۴۰۱
فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

زنی کنار پنجره شب قدم میزد
به مشق ثُلثِ قدیمیِ خود؛ ورق میزد
چقدر حادثه پشتِ سکوت، جا میداد
تمام بغض خودش را مُدام قَط میزد
حواسِ شب همه پرتِ سکوت و پنجره بود
زنی که با شب شعرش تو را صدا میزد
قلم دوباره از نفسِ شب شماره می افتاد
زنی کنار پنجره شب، قدم میزد!

 

فهیمه مستفشار
دلم گرفته دستهای لاغر تو را
دلم عجیب گرفته است
به دستهای خود بگو
دل مرا به حال خود رها کند
نترس گم نمیشود
پس از تمام سالهایِ گُم شدن
راهِ دستهای لاغر تو را
بلد شده است
نترس گم نمیشود!
فهیمه مستفشار

داشت می رفت ولی باز دلش آنجا بود..

رفت عباس ولی باز دلش آنجا بود..

کارِ دل بود که در صورتِ او ماه افتاد..

دستش افتاد، ولی باز دلش آنجا بود..

شعر که پیش شما هیچ و شاعر در سوگ

شعر می گفت، ولی باز دلش آنجا بود..

مولوی، عشق، وفا، مَرد ، شمایی آقا!

یا ابا الفضل! زمین خورد، ولی باز دلش آنجا بود!

تاسوعا ۱۴.۱/ فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار
سَنجاق زدی به مویم و خندیدی
یک صاعقه زد و بعد باران دیدی
یک صاعقه یک فِلاش یک ثبت شدیم
در قاب نماندی؛ تو چرا مَحو شدی؟
با عطرِ به جا مانده ات حالا چه کنم؟
با قامتِ بسته ی تماشا چه کنم؟
با طعمِ رُطب به رویِ لبها چه کنم؟
با این زنِ افسرده ی تنها چه کنم؟ 
این شعر وصیتِ همان رابطه است
در دل،  غمِ جامانده ی آن حادثه است
تو یقین بدان صاعقه و پنجره هم
همدستِ تو در عزایِ این حنجره است
من شاعر آن شبِ تو با من هستم
مردانه، بدون تو ؛  درون، زن هستم
مردانه نماندی سرِ آن قول و قرار
باشد تو نباش بر سَرِ قول؛ ولی من هستم
باید بروم ترانه را خواب کنم
از عشق بگویم و دِلَش آب کنم
من از تو فِراق  دارم و یک سنجاق
باید بروم که هر دو را قاب کنم
مِن بعد به خاطرم نّیا لطفا ،تو
منظورِ ترانه ام نّیا لطفا ،تو
تو آنطرف جوی و مَنم این سمتش
دیگر درِ خانه ام نیا لطفا، تو!
از: فهیمه مستفشار/ اردی بهشت۱۴۰۱
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
فهیمه مستفشار