مرد:
زن مردی زیبارو نمیخواهد،
حتی مردی شاعر نمیخواد،
مردی میخواهد
که در هنگام اندوه چشمانش را بفهمد،
پس با دستانش به سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست.
نزار قبانی
تمامِ وعده هایِ سرِ قرارِ بهار چه میشود؟
باش کنار آن کیوسک، بیا همان سینمای همیشگی..من زودتر می آیم ، پیراهن آبی با شلوار جین تن میکنم و کیف پول چرم سیاهی هم دستم میگیرم حالا تو هر چه خواستی بپوش، فقط قرارمان هفته اول بهار ، یادت نرود!
همدیگر را گم میکنند.. قرارها بیقرار میشود..هیچ چشمی جوانه زدن درختها را به تماشا نخواهد نشست راستی مگر نگفته بودند سالی که نکوست؛ از بهارش پیداست؟ اگر اینگونه باشد که من می ترسم ؛ می ترسم که تپش تند تابستان؛ هفت رنگیِ پاییز و پاکیِ زمستان را نیز از چشم بدهم و نبینم آنچه دیدنی ست و بشنوم آنچه نشنیدنیست را!
نوشته: فهیمه مستفشار
بحثمان که می شد
حرفهاى دلمان را
به زبانِ آهنگ براى یکدیگر می فرستادیم
من با ترانه هاى انتخابى ام تصدقش می رفتم و
او تا می توانست ناز میکرد
آنقدر این بازىِ شیرین ادامه داشت
تا مجبور می شدم برایش بنویسم
آشتى ، آشتى
همیشه بحث کردن مشکل را حل نمی کند
گاهى باید حرفِ دلمان را بسِپاریم
به نُت ها
به ترانه ها
به آنهایى که دقیقاً همانجایى که لال می شویم
به کمک مان مى آیند
آنهایى که انگار داستان زندگیمان را از بَر کرده اند
شیرین است
یکبار امتحان کنید
زبانِ آهنگ ها را.
علی قاضی نظام
حسرت
حسرت دریا دارد این دل
قد راست کردن و برانداز کردن خود
در آیینه آبی رنگ دریا،
حسرت دریا دارد این دل
کشتی ها روانه به افق های پر نور
اندوه از بادبان های افراشته شان دور
فرصتی باشد اگر یک روز پیش از گور
حسرت خاموش شدن در دریا دارد این دل
خاموش شدن در آن چون نور
حسرت دریا دارد این دل
حسرت دریا دارد این دل...
ناظم حکمت