غمهاو آدمها قرنهاست با هم معاشرند و مجاور. آدمها غمها را زنده نگه میدارند و غمها آدمها را میکشند. غمها آدمها را به تنهایی میبرند و آدمها غمها را به رابطهها میبرند.
شاید غم از جنس خمیرهی آدم است که این چنین به ریشهی جان مینشیند و برنمیخیزد.
شاید آدم دشمن غم است که غم این گونه به جانش مینشیند و میخشکاند و میکشدش.
شاید رهایی از غم حتی به مرگ هم مقدور نباشد برای آدم.
شاید پیش از چیره شدن غم به جان آدم فقط باید کمی خندید، کمی آمیخت، کمی آموخت و کمی آفرید.