حنا بسته دستهایش را، به نثر خواندند؛ به نظم می آمد
لطیفُ النساء، سراپا غزل، کُحَل چشم ؛ به بزم می آمد
جماعتی از همهمه، خویِ هوی، آز، فکرِ تباه
لطیف النساء ، از ازل، بساز، به هضم می آمد
چقدر گیر، گِرِه ، بند ؛ پیشِ پایِ او عیان و نهان
زنی، پا به ماهِ خود شده بود و به جَزم می آمد
قصدِ سِقط کرد ، جُمله قوم و خویشِ زَهر دارَش را
لطیفُ النِساء, زنِ تمامِ غَرَض هایِ من به عزم می آمد
یکی کشید چادرِ ابریشمِ سیاهش را، کسِ دیگر شکست پایش را
بردند آبا و آبرویش را، لطیف النساء اما به حَزم می آمد
در صفِ خَلقِ خِصلت بوف، بی خردهایی کور ، وصله هایی ناجور
غریوِ خامُشِ شعرم شد و زنی نهایتِ ملهوف به رزم می آمد..
از : فهیمه مستفشار/ خرداد ۱.۳.۹.۹