"در باره تو و خودم"
هرچه در باره تو و خود نوشتم دروغ بود
در باره آن نبود که اتفاق افتاد، بلکه آن که می خواستم اتفاق بیافتد
در باره حسرت هایم بود آویزان از شاخه های بلند و دور دست تو.
در باره تشنگی ام بود که از چاه رویاهایم بر می خاست
همه نقشی بود که بر روشنایی زدم.
هرچه در باره تو و خودم نوشتم واقعیت داشت
زیبایی تو
یعنی سبد میوه ای در سبزه زار
دلتنگی برای تو
یعنی آخرین چراغ بر تیر آخرین کوچه در آخرین شهر
حسادت به تو
یعنی باچشمان بسته میان قطار های شبانه دویدن
سعادت من
یعنی رودخانه ای آفتاب به دل و سد فروشکن
هرچه درباره تو و خود نوشتم دروغ بود
هرچه درباره تو و خود نوشتم واقعیت داشت.