خانم؛ آقا؛ من و شما؛ ظلم نکنیم..
خانم؛ آقا؛ من و شما؛ ظلم نکنیم..
سایه یا تقدیر؛ وَهم یا رویا
تویِ بندر بود، یک نفر زیبا
بندر از شرجی، من ولی از تو
گرمتر بودم از دلِ دریا..
دل به دریا من، من به دریا دل،
تو ولی بودی ؛ لیک ناپیدا
خواستی از من صبر و طاقت را
مردِ دریایی؛ تا به کِی؟ فردا؟
سروده : فهیمه مستفشار؛ بوشهر۴۰۰
امشب قلم هم غیر نام ات هیچ ننویسد
غیر از علی غیر از علی باید که ننویسد
جانم فدایت حضرتِ آقا؛ امیر المومنینِ ما
شاعر! جز یا علی جز یا علی باید که ننویسد
فهیمه مستفشار
بگو دوستم داری...
تا زیباتر شوم
بگو دوستم داری... تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیم ماه.
بگو دوستم داری تا بتوانم دگرگون شوم،
بدل به خوشه گندم شوم یا درخت نخل
هم اکنون بگو، درنگ نکن
برخی از عشقها درنگ نمیپذیرند
بگو دوستم داری تا تقدس مرا بیشتر کنی
تا از دفتر شعرم کتاب مقدس بسازی.
تقویم را عوض میکنم اگر بخواهی
فصلها را میشویم و فصلهای دیگر میسازم
امپراتوری زنان برپا میکنم
اگر بخواهی.
بگو دوستم داری تا شعرهایم روان شوند
نوشتههایم آسمانی.
عاشقم باش تا
خورشید را با اسبها و کشتیها تسخیر کنم
درنگ نکن... این تنها فرصتی است برای من
تا بیافرینم... یا بیاموزانم..
در بندر آبی چشمانت
از: نزار قبانی
ترجمه: احمدپوری