رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

خانم؛ آقا؛ من و شما؛ ظلم نکنیم..

شماهایی که توهم عدالت دارید، ظلم نکنید..
حق رو نا حق نکنید .. 
روزیِ من دستِ توئه؟
نه والا... 
اما، اما آینده نسلِ شماها، از ناله های من و امثالِ منه!
ها والا... 
فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار
بویِ سیگار و دود میداد او
طعم یک بی خیالیِ ساده
ریخت در من چقدر آوار وّ
زود پوشید و بود آماده
مثل یک دوره گردِ هر جا او
مثل  رودی  کنارِ  هیچکس ام
پشت دستم چقدر داغ زدم
زنگ دیگر نزن، خارج از دسترس ام
سروده: خودم؛ امروز، به وقت ۴ بامداد
فهیمه مستفشار

سایه یا تقدیر؛ وَهم یا رویا
تویِ بندر بود،  یک نفر زیبا
بندر از شرجی، من ولی از تو
گرمتر بودم از دلِ دریا..
دل به دریا من، من به دریا دل،
تو ولی بودی ؛ لیک ناپیدا
خواستی از من صبر و طاقت را
مردِ دریایی؛  تا به کِی؟ فردا؟

سروده : فهیمه مستفشار؛ بوشهر۴۰۰

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار
داری به کجا میبری مرا، ای دستهای او
سمتِ چه می کشانی ام ای چشمهای او
گیرم که کام بگیری و بختت به بخت من
اکنون که نیستم نروی سمت و سویِ او
یک قاصدک نشست به بازوی سمت چپ
آرام گفت: نشسته است روبه روی او
     
      سروده: فهیمه مستفشار
 
 
 
فهیمه مستفشار

امشب قلم هم غیر نام ات هیچ ننویسد
غیر از علی غیر از علی باید که ننویسد
جانم فدایت حضرتِ آقا؛ امیر المومنینِ ما
شاعر! جز یا علی جز یا علی باید که ننویسد

                 


فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

بگو دوستم داری...
تا زیباتر شوم
بگو دوستم داری... تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیم ماه.
بگو دوستم داری تا بتوانم دگرگون شوم،
بدل به خوشه گندم شوم یا درخت نخل
هم اکنون بگو، درنگ نکن
برخی از عشق‌ها درنگ نمی‌پذیرند
بگو دوستم داری تا تقدس مرا بیشتر کنی
تا از دفتر شعرم کتاب مقدس بسازی.

تقویم را عوض می‌کنم اگر بخواهی
فصل‌ها را می‌شویم و فصل‌های دیگر می‌سازم
امپراتوری زنان برپا می‌کنم
                                 اگر بخواهی. 

بگو دوستم داری تا شعرهایم روان شوند
نوشته‌هایم آسمانی.

عاشقم باش تا
خورشید را با اسب‌ها و کشتی‌ها تسخیر کنم
درنگ نکن... این تنها فرصتی‌ است برای من
تا بیافرینم... یا بیاموزانم..
در بندر آبی چشمانت
از: نزار قبانی
ترجمه‌: احمدپوری

فهیمه مستفشار