مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرت زده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه گندم!
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرت زده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه گندم!
ناگهان دیدم
گندم را از خوشه های موی من می دزدی
و در کیف مدرسه ات پنهان می کنی
تو را از این بازی بازداشتم
دست بردار نبودی
ضربه ای روی دستت زدم
تا گندم را به یغما نبری
اما دست بردار نبودی
کوشیدم تو را به مدرسه بازگردانم
نپذیرفتی
و در گندمزار موی من خواب ماندی.
"سعاد الصباح"