رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

۲۶۸ مطلب توسط «فهیمه مستفشار» ثبت شده است

دوست داشتن ترکیب جادویی و غریبی است.
دوست داشتن یعنی دلت بخواهد و ببَردت به هوای چیزی یا کسی که دلت را برده.
دوست داشتن یعنی دلت می تپد برای چیزی که می خواهی مال تو باشد یا مال او باشی یا در خودش غرقت کند یا در هوایش غرق شوی.
دوست داشتن یعنی که هستی, و بودنت رنگ دارد و بو دارد و طعم دارد . یعنی بودنت با نبودنت فرق دارد.
دوست داشتن گمانم یعنی نشانه مهمی از این که زنده ای. و از آن بالاتر که چرا زنده ای.
دوست داشتن یعنی سر نخت نپیچیده در کلاف سر در گمی دور خودت. سر نخ ات را که بگیری یا بگیرند می رسد به جایی که آرام و قرارت آن جاست .
دوست داشتن یعنی سایه. یعنی خستگی در کردن و نترسیدن . دوست داشتن یعنی ایمان . یعنی بهشت.
دوست داشتن یعنی پشت تنهایی را خاک کرده ای.
دوست داشتن یعنی هدر نرفته ای و هدر نمی روی.
یعنی نمی توانی نابود شوی ، حتی اگر لج کرده باشی به نابودی خودت.
گمانم زندگی چیزی است شبیه همین...
بهشت جایی است شبیه همین...

فهیمه مستفشار

ماه:

 

در ماه چادر می زنیم
کتری را
روی آتش ستاره ای می گذاریم
تا آب , بجوشد
این خیال
شب ما را رویایی کرده است
گاهی
وقتی از واقعیت ها دور می شویم
همه چیز قشنگ و زیباست
قشنگ و زیباست شعر
لا به لای گزارش ها و
صورتحساب ها و معادله ها ...

              🌹رسول یونان🌹

فهیمه مستفشار

اگر تو زاده نمی شدی

هر روز عصر

مردم که به خانه های شان بازمی گشتند

می ایستادند

یک لحظه به یکدیگر دقیق می شدند...

و شگفت زده می پرسیدند :

«برف... بچه ها... کار... جاده ها،...

اما انگاریک چیزی کم است « ؟

و پریشان به خانه قدم می نهادند.

شمس لنگرودی

فهیمه مستفشار

"در باره تو و خودم"

هرچه در باره تو و خود نوشتم دروغ بود
در باره آن نبود که اتفاق افتاد، بلکه آن که می خواستم اتفاق بیافتد
در باره حسرت هایم بود آویزان از شاخه های بلند و دور دست تو.
در باره تشنگی ام بود که از چاه رویاهایم بر می خاست
همه نقشی بود که بر روشنایی زدم.
هرچه در باره تو و خودم نوشتم واقعیت داشت
زیبایی تو
یعنی سبد میوه ای در سبزه زار
دلتنگی برای تو
یعنی آخرین چراغ بر تیر آخرین کوچه در آخرین شهر
حسادت به تو
یعنی باچشمان بسته میان قطار های شبانه دویدن
سعادت من
یعنی رودخانه ای آفتاب به دل و سد فروشکن
هرچه درباره تو و خود نوشتم دروغ بود
هرچه درباره تو و خود نوشتم واقعیت داشت.

ناظم_حکمت
برگردان : احمدپوری

فهیمه مستفشار

خوشبختی:

چه چیز غریبی ست این خوشبختی
بخواهد که برود، می رود
صدایش کنی، نمی آید
بیاید هم، نمی ماند
بماند هم کفایت نمی کند.

“سونای آکین”
ترجمه مجتبی نهانی

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

لبخند بزن
برامدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند
گاه قوسی کوچک می تواند
معماری بنایی را نجات دهد.

مرتضی پاشاپور💙

فهیمه مستفشار