رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

۲۶۸ مطلب توسط «فهیمه مستفشار» ثبت شده است

مادری🤰:

صبح تا شب برای کودکانم شاعری میکنم..

صبحانه با طعم شعر مهمانشان میکنم..

ناهار با مزه شعر فراهم میکنم برایشان..

عصرانه را با شعر به شب خواهیم رساند و لالایی شاعرانه ام ..

شب شده است .. وقتِ مادری کردنِ من برای واژه هایی میشود که آماده رفتن به ضیافت شعر شده اند.. من؛ مادری که هر شب به شبِ شعر میرود🎵📝

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

چقدر ساده ای 💮:

رفیق جان بیا ، سوغات ، سروده با خودت بیار
صفحه هایِ  دِلکش و  بدیع زاده  با خودت بیار
بلند شو، لباسِ سبزآبیِ همیشگیِ دیدنِ مرا بپوش
بویِ عطرمیدهد؟ بی گمان پَریده ، با خودت بیار
میانِ راه تازه کن نفس به طعمِ چایِ داغ و نُقل
سپس، تورو خدا برایِ من قصیده با خودت بیار
صدای ضربه هایِ شیش و هشتِ دستِ تو به دَر
و اولین کلامِ تو به من:
سلام ، چقدر ساده ای،  برو، اِفاده با خودت بیار
                 فهیمه مستفشار

 

 

 

فهیمه مستفشار

تا پاییز✋🏾🍁

بهار چه نسبتی دارد با تو؟ 

هر وقت که بهار می آید و تو نیستی؛ بهار بوی تو را می آورد🌹🌸... بوی بهارنارنج💐 بوی یاس🌼،  بویِ تو🌷.. حالا که اینطور است وعده دیدارمان باشد پاییز🍂.. آنوقت که نه بوی تو می آید و نه رنگِ تو ، پاییز تو را میخواهد، و من نیز تو را.. 

تا پاییز🍁!

فهیمه مستفشار

بسم الله الرحمان الرحیم
قل هو الله البَهار
بویِ یاس همرهِ آوازِ هزاران هَزار
بیا و چرخ بزن دامنت بگستران و بخوان
چه جایِ شِکوه بهار است کُلِ خلق اَمان
بپوش رختِ بهاری بیار جامِ نِگارین
بکوب دست بهم سَر بده سرودِ بهارین
به دانه دانه تسبیح ذکرِ عشق بگو عشق
که سالِ نو بشود سالِ قلبهایِ پَرندین
به بسترِ صحرا برو غزل بگو برای غزالان
به شانه نشان پیچک و نشین به زیر نم نمِ باران
صدایِ تیک تاکِ زمین میرسد به وقتِ تحویل است
چه لحظه ای ،  گویی مثالِ حضورِ جبریل است
یا مقلب القلوب و الابصار، زُدا جمله قلبهایِ تیره و تار
یا مدبر الیل و التهار، تدبیرِ تقدیرمان تو باش یکتا یار
یا محول الحول و ولاحوال، خواه حال مان  نکو در همه احوال 
حول حالنا الی احسن الحال، بشود سالِ ایده آل، پرشکوه و جلال

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

مرجع دروغ/ شعرَک🤔

فهیمه مستفشار

بار هستی ( کتاب خوب )

فهیمه مستفشار

داستان کوتاه

واحد شماره ۱۵ ؛ نوشته: فهیمه مستفشار

خبرنگار نشریه کمی زرد بودم و گوشیم که دایم در حال زنگ بود و جواب دادم بی حوصله؛ صدای آقایی با کمی عجله و کمی کنجکاوی گفت: خانم کاشف؟ گفتم بفرمایید و دیگه فقط شنیدم و شنیدم راستی چرا از شنیدنهای زیاد؛ انسان کَر میشه یا سِر میشه نمیدونم؛ لَخت بودم ؛ رفتم کلانتری ، دادگاه ، پاسگاه و روبروی افسر تجسس و کارآگاه خصوصی که: خانم واحد شماره ۱۵ ساختمان شبنم ( ساختمان محل سکونت ما)به قتل رسیده و با بررسی دوربین های ساختمان باید به سوالات ما جواب بدید، نشستم و اولین سوال: شما خانم دبیری را می شناختید؟ میشناختمش خیلی خوب ؛ دوست شده بودیم ؛ خانم خوشبو و خوشرویی بود اما از دوستیمون یکماه هم کمتر گذشته بود؛ اولین عکس؛ این آقا را میشناسید؟ گفتم برادرمه و دیده شده که همان روز به ساختمان ما وارد شده؛ عکس بعدی ؛ و این خانم؟ بله میشناسمش همکارمه و سردبیر خبرهای فرهنگی و اجتماعیه؛ اما چرا داخل ماشین رضا وارد پارکینگ ساختمان میشن؟ همون روز قتل! رضا شوهرمه و الان باید جاجرود باشه سَرِ کلاس دانشگاه؛آخه استاد دانشگاهه و خانم سازگار ؛ همکارم هم اصلا امروز نشریه نبوده؛ مثل من؛ هر دومون بچه هامون مریض شدن ؛ هامون پسرش و ارغوان دخترم... ساختمان ما؛ امروز چه خبر بوده؟ من بالای سر ارغوان و مشغول پخت غذای دلخواه رضا؛ فسنجون و برادرم شهرام؛ تو ساختمان ما و سازگار و رضا ، کنار هم وارد ساختمان ما میشن .. پس چرا هیچ کدوم پیشِ من نیامدن و وااای ببخشید آقا ارغوانم الان بیدار میشه و ببینه کسی خونه نیست؛ میترسه! البته خانم کاشف این را هم بگیم که ورود این افراد به ساختمان ثبت شده اما خروجشون نه! الان همه شما مظنون هستید حتی خودِ شما! گاهی پیش میاد که نیمکره های راست و چپ ، قشر خاکستری مغز ؛ آموخته ها ؛تجربه های سالیان، عشق قطعی و آتشین و عقل کافی و وافی؛ نمیتونه پاسخ بده سوالاتی را در لحظاتی نادر و مِه آلود.. واحد شماره ۱۵ ساختمان شبنم کابوس یا سراب یا بَختکی شد که بَختِ منو بَد کرد، بَد.. من کُشتمش اما الان که سالها از اون سال میگذره و منتظر انجام حکم هستم؛ هنوز نفهمیدم که رضا، سازگار؛ شهرام، اونروز تو ساختمان چه میکردند و کجا بودند و من دبیری و کشتم چون فکر میکردم رضا.. اگر یک جایِ زندگی سوراخِ ریزی بَرداشت، نَدوزیش، میشه سوراخ سوراخ و در آخر هم جِر میخوره یا جِرِش میدَن... همین.

فهیمه مستفشار

زینب زهرا🌷:

خوش آمدی! تمام  زن، سیاهپوشِ دل سپید، زن
خوش آمدی پس از چهل شبانه روز سوز و سوز
سلام خواهرِ زمین؛ سلام خواهرِ زمان؛سلام زن
چقدر قد تو بلند تر شده؛ چه ایستاده تر شدی !
زبانِ سرخ ؛ سَرِ سبز میدهد با عشق؛ بگو بگو
چه دیده ای؟ چنین شاعری شدی بلند، والا زن
یقین که مادرت به تو دختر نگفت و خواهر گفت
تو خواهری، تومادری، تو زری و تا همیشه، زن
برای شاعره ای چون شما که شعر بی معناست
جسارت است ولی نامِ این شعر، زینبِ زهراست
       فهیمه مستفشار/ اربعین/ آبان ۹۷

 

فهیمه مستفشار