اگر تو زاده نمی شدی
هر روز عصر
مردم که به خانه های شان بازمی گشتند
می ایستادند
یک لحظه به یکدیگر دقیق می شدند...
و شگفت زده می پرسیدند :
«برف... بچه ها... کار... جاده ها،...
اما انگاریک چیزی کم است « ؟
و پریشان به خانه قدم می نهادند.
شمس لنگرودی
"در باره تو و خودم"
هرچه در باره تو و خود نوشتم دروغ بود
در باره آن نبود که اتفاق افتاد، بلکه آن که می خواستم اتفاق بیافتد
در باره حسرت هایم بود آویزان از شاخه های بلند و دور دست تو.
در باره تشنگی ام بود که از چاه رویاهایم بر می خاست
همه نقشی بود که بر روشنایی زدم.
هرچه در باره تو و خودم نوشتم واقعیت داشت
زیبایی تو
یعنی سبد میوه ای در سبزه زار
دلتنگی برای تو
یعنی آخرین چراغ بر تیر آخرین کوچه در آخرین شهر
حسادت به تو
یعنی باچشمان بسته میان قطار های شبانه دویدن
سعادت من
یعنی رودخانه ای آفتاب به دل و سد فروشکن
هرچه درباره تو و خود نوشتم دروغ بود
هرچه درباره تو و خود نوشتم واقعیت داشت.
لبخند بزن
برامدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند
گاه قوسی کوچک می تواند
معماری بنایی را نجات دهد.
مرتضی پاشاپور💙
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری.
رسول یونان❤