برف پارو میکنم، برف مویت را بیا پارو کنم با دست
شصت را که بگذرانی، میشوی دلخواه تر، سرمست
تابِ تابستان نداری، مردِ مردستان،زمستانیِ نابی تو
من زنِ تیرم، کمان آماده، بی آزار بهمن میشوم با تو
بده دستانِ سردت را، برایت تا سحر ها میکنم،ها ها
جواب حرفهایت تا سحر با این بهانه میشود : ها ها
زمستان جان اذان شد، وقتِ قامت بستن ات با روز
دو رکعت شعرِ ثالث را به جا آور، بخوان با سوز.
فهیمه مستفشار