رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

۸۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

گل زعفران ، گل زعفران
تنها تو حال مرا می فهمی و زنبورهای عسل 
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد
من طاقت می آورم
اما گاهی پاهایم لج می کنند
اسب های غمگین در سرم آرام نمی گیرند
و دستهایم مدام می پرسند
پس کِی ؟ کی ؟ کجا ؟
گل زعفران
با تو حرف می زنم
کــه سوال نمی کنی
من طاقت می آورم
اما گاهی از خودم می پرسم
اگر نقابم را بردارم
چند نفر در قاب عکسهایم باقی می مانند ؟
گل زعفران ، گل زعفران
مگر چند بار زنده گی می کنیم 
که اینقدر مرده گی می کشیم

الیاس علوی شاعر افغان

فهیمه مستفشار
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
 
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
 
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
 
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
 
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
 
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
 
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
 
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست.
 
هوشنگ ابتهاج
فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

توافق
 
نشد دیگر، قرار این نبود
در لابلای نت های شوپن جا خوش کنی
از پشت پرده بخار قهوه لبخند بزنی
نشسته در صندلی خالی روبرویم.
 
قرار این نبود
به جای راننده کنارم بنشینی
پا روی ترمز بزنی و با شیطنت بگویی
"فاصله را با جلویی خوب حفظ کردم؟"
قرار این نبود
باشی
زمانی که قرار است نباشی.
 
کلوناریس / شاعر یونانی
فهیمه مستفشار

از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشم تو شعر می نویسم
من که ام
جز توئی که در رگ و پوستم نهانی
و نام مرا
به خود داده ای.

شمس لنگرودی 
 

فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

" آن ها "

آن مرد چاق به جنوب رفت
زن کناری اش به شمال
آن مرد عینکی
در عکس بعدی به یک گروه تئاتر پیوست
و مردی که پشت سرش ایستاده
راهی توکیو شد
بچه هایی را که در عکس های بعدی می بینی بزرگ شدند
و از سرنوشت آن زن زیبا و جوان
که مقابل دوربین ژست گرفته
هیچ کس خبر ندارد
دیگر به آن ها فکر نکن
آن ها رفته اند
هیچکس پشت عکس ها نیست.

رسول یونان

فهیمه مستفشار