به نام او که هر چه بخواهد؛ همان میشود
وقتی ۴ یا ۵ سالم بود ؛ خواهر بزرگترم داستانهای بسیار زیبایی از خودش برام تعریف میکرد و گوش من تشنه شنیدن شد.. صدای رادیویِ همیشه روشنِ مادرم و قصه های ظهر جمعه هم گوش من را آشنا میدید و می آمد.. من عاشق شده بودم عاشق رادیو 📻عاشق داستان عاشق نوشتن و عاشق خواندن.. مادرم که با صدای افتخاری خیاطی میکرد و پدرم با صدای شجریان و سراج رانندگی..
کتاب هم که عضو اصلی خانه مان بود.. پدرم و خواهرم کتابخوانهای حاذقی بودند..وارد رادیو شدم، نوشتم، خواندم و در انجمن خوشنویسان مشق کردم نستعلیق را نوشتم و دیدم که قلم جَلدِ دستانم شد من عاشق قلم بودم و حتما او هم مرا دوست داشت ❣و حالا باز هم باید نوشت، خواند تا بعد از رفتن، این نوشته ها بمانند ... شاید روزی، جایی، کسی، عاشق نوشتن شد با خواندنِ نوشته هایم.
همراهم شوید تا با هم مشق کنیم کلماتِ جادویی این دنیا را..
عاشق شویم با کلمات؛ بغضمان را بر سر کلمات بریزیم و با کلمات سفر کنیم به دورها؛ با کلمات به شب نشینی شب برویم و با کلمات صبحانه دلپذیری بخوریم.. موافقید؟ بسم ال...🌈