زنی کنار پنجره شب قدم میزد
به مشق ثُلثِ قدیمیِ خود؛ ورق میزد
چقدر حادثه پشتِ سکوت، جا میداد
تمام بغض خودش را مُدام قَط میزد
حواسِ شب همه پرتِ سکوت و پنجره بود
زنی که با شب شعرش تو را صدا میزد
قلم دوباره از نفسِ شب شماره می افتاد
زنی کنار پنجره شب، قدم میزد!