رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

داستان کوتاه

واحد شماره ۱۵ ؛ نوشته: فهیمه مستفشار

خبرنگار نشریه کمی زرد بودم و گوشیم که دایم در حال زنگ بود و جواب دادم بی حوصله؛ صدای آقایی با کمی عجله و کمی کنجکاوی گفت: خانم کاشف؟ گفتم بفرمایید و دیگه فقط شنیدم و شنیدم راستی چرا از شنیدنهای زیاد؛ انسان کَر میشه یا سِر میشه نمیدونم؛ لَخت بودم ؛ رفتم کلانتری ، دادگاه ، پاسگاه و روبروی افسر تجسس و کارآگاه خصوصی که: خانم واحد شماره ۱۵ ساختمان شبنم ( ساختمان محل سکونت ما)به قتل رسیده و با بررسی دوربین های ساختمان باید به سوالات ما جواب بدید، نشستم و اولین سوال: شما خانم دبیری را می شناختید؟ میشناختمش خیلی خوب ؛ دوست شده بودیم ؛ خانم خوشبو و خوشرویی بود اما از دوستیمون یکماه هم کمتر گذشته بود؛ اولین عکس؛ این آقا را میشناسید؟ گفتم برادرمه و دیده شده که همان روز به ساختمان ما وارد شده؛ عکس بعدی ؛ و این خانم؟ بله میشناسمش همکارمه و سردبیر خبرهای فرهنگی و اجتماعیه؛ اما چرا داخل ماشین رضا وارد پارکینگ ساختمان میشن؟ همون روز قتل! رضا شوهرمه و الان باید جاجرود باشه سَرِ کلاس دانشگاه؛آخه استاد دانشگاهه و خانم سازگار ؛ همکارم هم اصلا امروز نشریه نبوده؛ مثل من؛ هر دومون بچه هامون مریض شدن ؛ هامون پسرش و ارغوان دخترم... ساختمان ما؛ امروز چه خبر بوده؟ من بالای سر ارغوان و مشغول پخت غذای دلخواه رضا؛ فسنجون و برادرم شهرام؛ تو ساختمان ما و سازگار و رضا ، کنار هم وارد ساختمان ما میشن .. پس چرا هیچ کدوم پیشِ من نیامدن و وااای ببخشید آقا ارغوانم الان بیدار میشه و ببینه کسی خونه نیست؛ میترسه! البته خانم کاشف این را هم بگیم که ورود این افراد به ساختمان ثبت شده اما خروجشون نه! الان همه شما مظنون هستید حتی خودِ شما! گاهی پیش میاد که نیمکره های راست و چپ ، قشر خاکستری مغز ؛ آموخته ها ؛تجربه های سالیان، عشق قطعی و آتشین و عقل کافی و وافی؛ نمیتونه پاسخ بده سوالاتی را در لحظاتی نادر و مِه آلود.. واحد شماره ۱۵ ساختمان شبنم کابوس یا سراب یا بَختکی شد که بَختِ منو بَد کرد، بَد.. من کُشتمش اما الان که سالها از اون سال میگذره و منتظر انجام حکم هستم؛ هنوز نفهمیدم که رضا، سازگار؛ شهرام، اونروز تو ساختمان چه میکردند و کجا بودند و من دبیری و کشتم چون فکر میکردم رضا.. اگر یک جایِ زندگی سوراخِ ریزی بَرداشت، نَدوزیش، میشه سوراخ سوراخ و در آخر هم جِر میخوره یا جِرِش میدَن... همین.

فهیمه مستفشار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی