سَنجاق زدی به مویم و خندیدی
یک صاعقه زد و بعد باران دیدی
یک صاعقه یک فِلاش یک ثبت شدیم
در قاب نماندی؛ تو چرا مَحو شدی؟
با عطرِ به جا مانده ات حالا چه کنم؟
با قامتِ بسته ی تماشا چه کنم؟
با طعمِ رُطب به رویِ لبها چه کنم؟
با این زنِ افسرده ی تنها چه کنم؟
این شعر وصیتِ همان رابطه است
در دل، غمِ جامانده ی آن حادثه است
تو یقین بدان صاعقه و پنجره هم
همدستِ تو در عزایِ این حنجره است
من شاعر آن شبِ تو با من هستم
مردانه، بدون تو ؛ درون، زن هستم
مردانه نماندی سرِ آن قول و قرار
باشد تو نباش بر سَرِ قول؛ ولی من هستم
باید بروم ترانه را خواب کنم
از عشق بگویم و دِلَش آب کنم
من از تو فِراق دارم و یک سنجاق
باید بروم که هر دو را قاب کنم
مِن بعد به خاطرم نّیا لطفا ،تو
منظورِ ترانه ام نّیا لطفا ،تو
تو آنطرف جوی و مَنم این سمتش
دیگر درِ خانه ام نیا لطفا، تو!
از: فهیمه مستفشار/ اردی بهشت۱۴۰۱