اجبار
به جبر فاعل و مفعول اگر تو فاعل عشقی
به دستور زبان مادری مفعول یعنی من
و مجبور صفت ها من، و جبار صفت ها تو
به جبر اسم مصدر ،واژه ی اجبار خواهی شد
علیرضا آذر
اجبار
به جبر فاعل و مفعول اگر تو فاعل عشقی
به دستور زبان مادری مفعول یعنی من
و مجبور صفت ها من، و جبار صفت ها تو
به جبر اسم مصدر ،واژه ی اجبار خواهی شد
علیرضا آذر
از هیچ چیز خوشم نمیآید
مسافری در اتوبوس می گوید
– نه رادیو – نه روزنامههای صبح
و نه قلعههای بالای تپهها
میخواهم گریه کنم.
راننده میگوید: منتظر باش به ایستگاه برسیم
و آن وقت به تنهایی هرچه میتوانی گریه کن.
خانمی میگوید: من هم همینطور،
من نیز از چیزی خوشم نمیآید،
به پسرم جای قبرم را نشان دادم
او را دوست داشتم و مُرد، و با من وداع نکرد.
یک دانشگاهی میگوید : و من هم نه، از هیچ چیز خوشم نمیآید
باستانشناسی خواندم بی آنکه در سنگ هویتی بیابم، آیا واقعا من، من هستم ؟
سربازی میگوید:من نیز، از هیچ چیز خوشم نمیآید
محاصره شدهام شبحی هر روز محاصرهام میکند.
راننده عصبانی میگوید: خب به ایستگاه آخر نزدیک شدیم،
آمادهی پیاده شدن باشید.
فریاد میکشند: می خواهیم ایستگاه را رد کنی
و سرعت میگیرد
اما من میگویم: مرا همینجا پیاده کن،
من هم مثل آنهایم از هیچ چیز خوشم نمیآید
ولی از سفر کردن خسته شدهام.