رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

رقص قَلَم، رویِ بَلَم

نویسنده / شاعر......

نقاشی تصویر نمایه مربوط به نقاش محترمه دوست خوبم خانم نشمین ریاضی میباشد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

مامان ِمن یواشکی پیر شد، مثلا این‌جوری که در فاصله‌ی بینِ سماور و بهشت و سجاده. 
بابا ولی نه، احتمالا یک‌دفعه. یا یک‌دفعه پیر شد، یا من یک‌دفعه متوجهش شدم. این‌جوری بود که وقتی کنکور داشتم، یه شب از اتاق اومدم بیرون و گفتم بابا می‌شه تلویزیونو یه ذره کم کنین؟ گفت آره آره حتما. با یه دستپاچگیِ خفیف کنترل رو برداشت و صداشو پایین آورد.
 برگشتم تو اتاق. چند دقیقه بعد در زد. گفت اگه یه کم صداشو بلند کنم اذیت می‌شی؟ گفتم نه، اذیت نمی‌شم بابا جان. یکم صداشو بلند کرد، مثلا از سی، بُرد سی‌وپنج. الان شده نزدیکای پنجاه.
 مامان می‌گه وقتی داره نماز می‌خونه صدای بلند تلویزیون اذیتش می‌کنه. یه بار خواهرم به بابا گفت میایین بریم سمعک بگیریم؟ خیلی محکم گفت نه، نه، سمعک چرا، من گوشام سالمه. اما گوشاش سالم نیست. خیلی وقته که سالم نیست.
 مامان می‌شینه کنار سماور تا آب جوش بیاد و چای بریزه. خیره می‌شه با بخارِ رقیقی که از سوراخای بالای سماور به آسمونِ کهنه‌ی آشپزخونه پر می گیره. بابا از توی اتاق می‌گه «چای داریم؟». مامان سینی به دست می‌ره پیشش و می‌پرسه که حاجی جان چرا داد می‌زنی خب. بابا با تعجب جواب می‌ده، که من داد نزدم، آروم گفتم. 
آروم هم گفت. توی سرش، همه‌چیز آرومه الان. داره آروم‌تر هم می‌شه. توی سرش، نشسته روی یک نیمکتِ سیمانی و به درختای خشکیده‌ی باغ نگاه می‌کنه. می‌بینه که باد بین شاخه‌های درخت می‌پیچه اما صدای باد رو نمی‌شنوه. مامان رو صدا می‌کنه؛ «خانوم از کی دیگه باد بی‌صدا می‌وزه؟».
 بابا دیگه صدای باد رو نمی‌شنوه. واسه همینه که طوفان لازمه. طوفان لازمه تا بابا نفهمه پیر شدن رو.

"محمدحامد توکلی"

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

آب از سَرِ من تا دلِ تو خوب گذشته ست ، دُرُست
بختِ من و تو ، در کفِ دریا بنوشته ست، درست
خط های کنارِ چشم تو، نَگو، عمیقِ یک اقیانوس
کِلکِ قلم آماده و پلکی که نبسته ست، درست
دستی که چه مستانه کَژ میشد و مَژ میشد
من در طلبِ اندکِ پیمانه نشسته ست درست
موهایِ مرا بافت دو تا زیر، دو رو
چشمم همه تو ؛ خواب نرفته ست درست
سَردی تو ولی نَبات در خانه پُر است
مصراعِ همین بیت ،  نگفته ست، درست
از: فهیمه مستفشار/ پایان مرداد ۹۹

 

 

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار

چشم خرماییِ من ، تو تماشایی ِمن
از ازل ناجیِ من، گنجِ پنهانیِ من
مو پریشانیِ من، لبِ کارونیِ من
ماهِ جنجالیِ من، دلِ طوفانیِ من
بَسته پسته من، شعرِ لب بسته من
شاعر خسته من، بَس کنم قافیه را؟
              شب بخیر
از: فهیمه مستفشار

فهیمه مستفشار

و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است

زنده نگه داشتن
کسی درونت
حتی
با وجود این فاصله های دور.

اوزدمیر آصف

فهیمه مستفشار

 

 

فهیمه مستفشار