تو:
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.
آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.
درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.
تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.
شیرکوـبیـکس
گندمزار:
ناگهان دیدم
گندم را از خوشه های موی من می دزدی
و در کیف مدرسه ات پنهان می کنی
تو را از این بازی بازداشتم
دست بردار نبودی
ضربه ای روی دستت زدم
تا گندم را به یغما نبری
اما دست بردار نبودی
کوشیدم تو را به مدرسه بازگردانم
نپذیرفتی
و در گندمزار موی من خواب ماندی
* سعاد الصباحه *
هوا
که پیرهن پوشیده
هوا
که میز صبحانه را می چیند
هوا
که گوش می دهد به شعرهایم
هوا
که لب بر لبم می گذارد
هوا
که داغم می کند
هوا
که هوایی ام کرده
هوا
که حواسش نبود،این شعر است
و از پنجره بیرون رفت .
گروس عبدالملکیان
خواب پرواز هم خوبست..
دیشب خواب پرواز را دیدم..
من پرواز کردم و تو برایم دست تکان میدادی..
وقتی که دور و دورتر میشدم و تو را دیگر نمی دیدم، انگار بالهایم را چیدند..
تو بالهای من بودی و انگیزه پرواز در من، دستهای تو بود که چون بال؛ تکان میخورد...باز هم به خوابم بیا..خب؟
فهیمه مستفشار